sibtheme100
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند
نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
فاطمه غلامی
برای استفاده از مطالب لطفا نام شاعر را فراموش نکنید.
باد اومده شبونه
توی حیاط خونه
هی بازیگوشی کرده
دنبال موشی کرده
رو شاخه ها پریده
اون میوه ها رو چیده
سیب های سرخو کنده
ریخته رو خاک با خنده
اهای اهای خبردار..
کلاغه می خونه قار قار
میگه یه سیب جا مونده
رو شاخه تنها مونده
فوری اقا کلاغه
همون که توی باغه
میاد سیبو می چینه
تا باد اونو نبینه
حالا کلاغ تو خونه
چی می خوره صبحونه؟
یه سیب سرخ ابدار
کلاغه می خنده قار قار فاطمه غلامی-