sibtheme100
صدای هیئت می یاد دو باره از تکیه ها
پیچیده بوی نذری تو کوچه پس کوچه ها
لباس سیاه منو مامان بزرگ می یاره
سربند یا حسینو تو دست من می زاره
بهم می گه تو روضه خیلی دعا کن برام
تا اینکه بهتر بشم منم بتونم بیام
خدا جونم دعامو امشب اجابت بکن
مامان بزرگ من رو مهمون هیئت بکن
می خواد بارون بباره از ابر پاره پاره
قطره ها صف کشیدن کنار هم دوباره
بارون دون دون شدن خوشحال و خندون شدن
با هم پریدن اروم به هر جا مهمون شدن
یه قطره اب دیر رسید کسی صداشو نشنید
می خواست اونم بپره اما یه کم می ترسید
خورشید یه رنگین کمون کشید توی اسمون
که شد برای اون ابر شبیه یک نردبون
چه رنگای قشنگی چه خورشید زرنگی
اون قطره پایین اومد از پله های رنگی
خیلی شبیه مادرم بود اما دو بال نقره ای داشت
از ابرو باران قصه می گفت لحن صدایش اشنا بود
لبخند بر لب هاش جاری ارامشش بی انتها بود
از هر فرشته مهربان تر چون اسمان روشن تر از اب
او مادر زیبای من بود از جنس نور از جنس مهتاب
پیچید در دنیای خوابم بویی پر از یاس و صنوبر
بوسیدم اورا او بغل کرد من را چو هر شب باز مادر