sibtheme100
یک شب میان خواب و رویا
من پر زدم تا اسمان ها
دیدم که باغی بود سرسبز
بالا تر از رنگین کمان ها
هر گوشه ی این باغ زیبا
روییده گلها دسته دسته
در بین انبوه گل یاس
یک بانوی زیبا نشسته
وقتی که او بر خاست از جا
گلها همه تعظیم کردند
تعظیم کردند اسمان ها
خورشید را تقدیم کردند
ارام یک گوشه نشستم
لبخند زد وقتی مرا دید
با ان نگاه اسمانی
بر روی قلبم نور پاشید
بیدار گشتم من ولی باز
عطر وجودش هر دم این جاست
او حضرت زهراست، اری
او مادر گل های دنیاست
عروسک من امروز خسته شده حسابی
بهش میگم شب شده باید بری بخوابی
بهم میگه نمی شه ازتا ریکی می ترسم
شب خواب بد میبینم وقتی چشامو بستم
عروسک قشنگم من کنارت می مونم
تا تو بخوابی اروم قصه برات می خونم
صدای هیئت می یاد دو باره از تکیه ها
پیچیده بوی نذری تو کوچه پس کوچه ها
لباس سیاه منو مامان بزرگ می یاره
سربند یا حسینو تو دست من می زاره
بهم می گه تو روضه خیلی دعا کن برام
تا اینکه بهتر بشم منم بتونم بیام
خدا جونم دعامو امشب اجابت بکن
مامان بزرگ من رو مهمون هیئت بکن
می خواد بارون بباره از ابر پاره پاره
قطره ها صف کشیدن کنار هم دوباره
بارون دون دون شدن خوشحال و خندون شدن
با هم پریدن اروم به هر جا مهمون شدن
یه قطره اب دیر رسید کسی صداشو نشنید
می خواست اونم بپره اما یه کم می ترسید
خورشید یه رنگین کمون کشید توی اسمون
که شد برای اون ابر شبیه یک نردبون
چه رنگای قشنگی چه خورشید زرنگی
اون قطره پایین اومد از پله های رنگی
خیلی شبیه مادرم بود اما دو بال نقره ای داشت
از ابرو باران قصه می گفت لحن صدایش اشنا بود
لبخند بر لب هاش جاری ارامشش بی انتها بود
از هر فرشته مهربان تر چون اسمان روشن تر از اب
او مادر زیبای من بود از جنس نور از جنس مهتاب
پیچید در دنیای خوابم بویی پر از یاس و صنوبر
بوسیدم اورا او بغل کرد من را چو هر شب باز مادر