sibtheme100 مهر 92 - کودکانه های من
انسان خطای آموزگارش را نشناسد، تا آنکه اختلاف [و دیگر نظرات] را بشناسد . [ایّوب علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :3
کل بازدید :29741
تعداد کل یاداشته ها : 29
103/2/29
8:3 ص

 

صدای هیئت می یاد       دو باره از تکیه ها
پیچیده بوی نذری     تو کوچه پس کوچه ها
لباس سیاه منو          مامان بزرگ می یاره
سربند یا حسینو       تو دست من می زاره
بهم می گه تو روضه    خیلی دعا کن برام
تا اینکه  بهتر  بشم         منم  بتونم  بیام
خدا جونم دعامو          امشب اجابت بکن
مامان بزرگ من رو       مهمون هیئت بکن



  
  

می خواد  بارون  بباره      از  ابر پاره  پاره

قطره ها صف کشیدن     کنار  هم  دوباره

بارون دون دون شدن خوشحال و خندون شدن

با هم پریدن  اروم    به هر جا مهمون   شدن

یه قطره اب دیر رسید   کسی صداشو نشنید

می خواست اونم بپره   اما یه کم می ترسید

خورشید یه رنگین کمون کشید توی اسمون

که شد برای اون ابر       شبیه یک نردبون

چه رنگای قشنگی      چه خورشید زرنگی

اون قطره پایین اومد      از پله های رنگی


92/7/16::: 7:0 ع
نظر()
  
  

 

در خواب دیدم  یک  فرشته     او چشم هایی  قهوه ای  داشت
خیلی  شبیه  مادرم   بود              اما دو بال نقره ای  داشت
از ابرو باران قصه می گفت       لحن  صدایش  اشنا   بود
لبخند بر لب هاش جاری             ارامشش   بی  انتها  بود
از هر فرشته مهربان تر      چون اسمان  روشن تر از اب
او مادر زیبای من بود           از جنس نور از جنس مهتاب
پیچید در دنیای خوابم                بویی پر از یاس و صنوبر
بوسیدم اورا او بغل کرد          من را چو هر شب باز مادر


  
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ پدرت شاه خراسان و خودت گنج مقامی پدرت حضرت خورشید و خودت گنج تمامی غنچه ای نیست که عطر نفست را نشناسد تو که ذکر صلواتی و درودی و سلامی ولادت امام جواد (ع) مبارک باد
+ روزها سر به زیر شب ها بیدار چهره اش نورانی...الگوی من تیر چراغ برق است -احسان پرسا-
+ چقدر دلم می خواست الان اینجا بودم..http://cdn.javanha.com/javani1/uploads/Amazing_Landscapes_Wallpapers/Tabiat_Bikaran(48).jpg
+ شهید گمنام یه روز تو شهر ما شهید اوردن مردم اونا رو روی دست می بردن عکسی نبود از شهیدا باها شون نه اسمی از اونا رو تابوتا شون بابای من میون گریه خندید وقتی که استقبال مردمو دید گفت :کسی نگه اینا غریبن این شهدا بوی خمینی می دن بچه های همین زمین و خاکن ابروی ایران خوب و پاکن با احترام مردم اونا رو بردن استخو نا شونو به خاک سپردن رو قبرشون به جای عکس و یک نام فقط نوشته بود شهید گمنام فاطمه غلامی
+ -- اهای اهای خبر دار.. باد اومده شبونه توی حیاط خونه هی بازیگوشی کرده دنبال موشی کرده رو شاخه ها پریده اون میوه ها رو چیده سیب های سرخو کنده ریخته رو خاک با خنده اهای اهای خبردار.. کلاغه می خونه قار قار میگه یه سیب جا مونده رو شاخه تنها مونده فوری اقا کلاغه همون که توی باغه میاد سیبو می چینه تا باد اونو نبینه حالا کلاغ تو خونه چی می خوره صبحونه؟ یه سیب سرخ ابدار کلا غه می خنده قار قار
+ شهید گمنام یه روز تو شهر ما شهید اوردن مردم اونا رو روی دست می بردن عکسی نبود از شهیدا باها شون نه اسمی از اونا رو تابوتا شون بابای من میون گریه خندید وقتی که استقبال مردمو دید گفت :کسی نگه اینا غریبن این شهدا بوی خمینی می دن بچه های همین زمین و خاکن ابروی ایران خوب و پاکن با احترام مردم اونا رو بردن استخو نا شونو به خاک سپردن رو قبرشون به جای عکس و یک نام فقط نوشته بود شهید گمنام